۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

خطاب به دکتر مهدی خزعلی

وقتی نوشته آقای خزعلی را درباره ی شعار نه غزه نه لبنان خواندم حس خیلی بدی بهم دست داد.یک حس خیلی بد که بارها و بارها تجربه کرده بودم و باز سر بزنگاه دچار همان اشتباه شدم.چطور ممکن است یک آدم به تعداد موهای سرش اشتباه کند و اجازه بدهد احساسش بازیچه دست افرادی شود که هیچ شناختی جز گذشته ای ناامید کننده شان ندارد؟
زمانی که خاتمی کاندیدای ریاست جمهوری شد من حدودا چهارده پانزده ساله بودم و اجازه رای دادن نداشتم.اما چقدر پوسترهای خاتمی را در جاهای مختلف پخش کردم بماند.دور دوم دیگر بزرگ شده بودم و با همه وجود خوشحال بودم که می‏توانم در سرنوشت کشورم سهیم باشم و در حد پرستیدن خاتمی را دوست داشتم.هرچقدر خانواده ام با من صحبت می‏کردند و می خواستند چشم های من را به حقیقت باز کنند من نمی خواستم متوجه باشم.چون امید داشتم و نمی خواستم باور کنم که این مملکت دیگه مال من نیست.با هزار امید و آرزو رای دادم و به امید آینده ای روشن در انتظار نشستم که فاجعه 18 تیر پیش آمد و خاتمی چهره ریاکار و غیر مردمیاش را نشان داد و در آن لحظات حساس که می توانست سرنوشت ما مردم ناامید که بهر امیدی به او اعتماد کرده بودیم و به عنوان پشتوانه محکم پشت سرش ایستاده بودیم به ما پشت کرد و طرف جنایت را گرفت و مردم را با یک دنیا یاس و تنهایی تنها تر گذاشت. و من آن زمان تصور کردم که دیگر فهمیده ام که در چهارچوب نظام استبدادی نمی توان توقع اصلاح و تغییر را داشت. تا بعد از انتخابات هم روی حرفم ایستادم و مصرانه معتقد بودم که هرگونه همکاری و همدلی با افراد نظام جمهوری اسلامی یک قدم به سوی سیاهی برداشتن است .این بار من بودم که از جوانترهای خانواده خواهش و التماس می کردم که در انتخابات شرکت نکنید اما آنها آینه ای از گذششته ی خود من بودند با همان شور و حال آن زمان من و همان چشمان امیدوار و براق ...احساس بدی داشتم از اینکه مجبورم ناامیدی را به آنها تزریق کنم و بالاخره سکوت کردم .تا روز و روزهای وحشت آور و دلهره انگیز بعد از انتخابات و دیدن آن صحنه های فجیع که تنها نگاه کردن به هرکدام از آنها قلب ترسیده ام را از جا می کند و من آرزو داشتم که در آن لحظات سخت در ایران باشم اما افسوس که نمی توانستم.از همان موقع هم خیلی دل خوشی از موسوی و کروبی نداشتم . اما کم کم داشتم امیوار می شدم.دوباره فراموش کردم که دوازده سال پیش چه بر من گذشت و چه عهدی با خودم بستم.شدم سراپا گوش و سرتاپا امیدوار.تمام مدت بالاترین شد همدم من و صفحه پخش زنده شد زندگی من.باورم شد که در چهارچوب نظام هم ممکن است انسان خوب پیدا شود.گفتم ملودی دست از این اخلاق های دائی جان ناپلئونی ات بردار و انقدر کج خیال نباش.هر آدمی اشتباه می کند.حتی یک قاتل هم حق دارد بخشیده شود .چون اگر شرایط متفاوتی داشت ممکن بود او نیز زندگی سالم را تجربه می کرد و مرتکب قتل نمی شد.پس می توانی موسوی را به خاطر سکوت در برابر اعدام هزاران نفر بی گناه، هیشمی را به خاطر سی سال دزدی و جنایت، کروبی را به خاطر ریاست مجلسی که به ظاهر مال مردم بود و در باطن جایگاه دست درازی دولت به جان و مال مردم، گنجی را به خاطر حمله به سفارت امریکا ، و حتی ده نمکی به خاطر قتا دانشجویان کوی دانشگاه و....ببخشی.ببخش تا بخشیده شوی.آنها هم از گذشته خود پشیمانند و می خواهند جبران کنند و تو حق نداری فرصت را از آنها بگیری...
اما چی شد؟نتیجه اش سرخوردگی دوباره من شد.دوباره لبرسز از حس تنفر شدم.دوباره احساس می کنم بازیچه شدم.که چرا و چطور به حرفهای کسی که اصلا شناختی ازش ندارم دلگرم شدم؟چرا اجازه دادم حرفهای به ظاهر زیبای این آقایان مرا فریب دهد؟احساس می کنم تمام حرفهای قبلی را زده بود تا امروز بتواند اینگونه به روی ملت پنجه بکشد.
آقای خزعلی این را بدانید که امروز ملت ما طلب کمترین خواسته بشری خود را دارد.می خواهد جانش را تنها و تنها برای وطنش فدا کند.که این وطن زادگاه خود و فرزندانش است.که فدا کردن این جان برای آینده ی فرزندانش بی ثمر نباشد.که هموطنان عزیز و دربندش بتوانند آزادانه در وطن خود زندگی کنند.نه مثل ما آواره غربت که تا آخر عمر هم در حسرت از دست دادن خاک میهنمان بسوزیم و مجبور به انتخاب جدایی شویم که هیچ کجا خانه آدم نیست . و من این را تا از نزدیک لمس نکرده بودم باور نداشتم.اینجا ما غریبیم.اینجا با همه زرق و برق هایش مال من نیست.من فقط یک وطن دارم و جانم تنها فدای یک خاک می شود.آنهم خاک پاک ایران است.شما که هیچ، از شما بزرگتر و پرزورتر هم نمی تواند به من بگوید جانم را فدای چیز دیگری جز وطن خودم کنم.ما می خواهیم کشورمان را پس بگیریم و شما ثابت کردید که جزو دسته ی ربایندگان خاک پاک ایران هستید
بازی وبلاگی

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

اسلام و تناقض

داشتم امروز مثل همیشه به موضوع اسلام آری یا خیر فکر می‏کردم. تو فکرهایم به این مسئله رسیدم که چرا هر موقع سوال می‏شود که چرا درقرآن یا اسلام مسایل را به صورت داستان و افسانه توضیح داده ویا چرا به جای توضیح منطقی و علمی، با توسل به جزا و کیفر و بهشت و جهنم و هزار و یک مثال سطحی و دور از منطق سعی در اثبات حقانیت خودش داشته است؟جواب می‏شنویم که خوب آن زمان نمی‏شد برای مردم نادان و بی‏سواد آن دوران به صورت علمی مسائل را بیان کرد.چون فهم و درک آنها خیلی پایین بوده است.حالا این سوال برایم پیش آمد: اگر اینطور است و خداوند می‏دانست که بشر روزی انقدر پیشرفت می‏کند و درک و شعورش بالا می‏رود که دیگر نمی‏تواند با زور و تو سری اورا وادار به کاری کند چرا گفت محمد خاتم پیامبران است و اسلام کاملترین دین آسمانی است و با فرستادن آن حجت را بر شما تمام کردم! آیا خداوند هم در آن زمان فهم و شعورش کمتر بوده است؟یا اینکه محمد خاتم پیامبران است کذب محض است و یک شایعه ‏ی بزرگ؟
چطور ممکن است دینی که برای انسانهای عصر جاهلیت مناسب بوده است امروز می‏تواند پاسخگوی نیازهای بشر دانش‏آموخته امروز باشد؟
اگر خداوند تصمیم داشت کاملترین سرمشق و تکلیف را برای بنده هایش بفرستد چرا نخواست به جای وعده های دروغین و ننگین(حوریان بهشتی) انسانها را با علم و دانش آشنا کند

اسلام و تناقض

داشتم امروز مثل همیشه به موضوع اسلام آری یا خیر فکر می‏کردم. تو فکرهایم به این مسئله رسیدم که چرا هر موقع سوال می‏شود که چرا درقرآن یا اسلام مسایل را به صورت داستان و افسانه توضیح داده ویا چرا به جای توضیح منطقی و علمی، با توسل به جزا و کیفر و بهشت و جهنم و هزار و یک مثال سطحی و دور از منطق سعی در اثبات حقانیت خودش داشته است؟جواب می‏شنویم که خوب آن زمان نمی‏د برای مردم نادان و بی‏سواد آن دوران به صورت علمی مسائل را بیان کرد.چون فهم و درک آنها خیلی پایین بوده است.حالا این سوال برایم پیش آمد: اگر اینطور است و خداوند می‏دانست که بشر روزی انقدر پیشرفت می‏کند و درک و شعورش بالا می‏رود که دیگر نمی‏تواند با زور و تو سری اورا وادار به کاری کند چرا گفت محمد خاتم پیامبران است و اسلام کاملترین دین آسمانی است و با فرستادن آن حجت را بر شما تمام کردم! آیا خداوند هم در آن زمان فهم و شعورش کمتر بوده است؟یا اینکه محمد خاتم پیامبران است کذب محض است و یک شایعه ‏ی بزرگ؟
چطور ممکن است دینی که برای انسانهای عصر جاهلیت مناسب بوده است امروز می‏تواند پاسخگوی نیازهای بشر دانش‏آموخته امروز باشد؟
اگر خداوند تصمیم داشت کاملترین سرمشق و تکلیف را برای بنده هایش بفرستد چرا نخواست به جای وعده های دروغین و ننگین(حوریان بهشتی) انسانها را با علم و دانش آشنا کند