۱۳۹۹ آذر ۲۴, دوشنبه

بازگشت

 چه روزهایی گذشت.

آخرین نوشته‌ی من سال ۱۳۹۰ بود. درست یادم نیست چرا دست از نوشتن کشیدم. بقدری این سالها دنیاتغییر کرد که انگار در زمان سفر کردم. 

اعتمادم به تمام باورهایم از دست رفته و انگار انسانی دیگر از من متولد شده‌است. این چیزهایی که امروز از دنیا می‌بینم هیچ شباهتی به دنیای گذشته‌ی من ندارد.

در این یکسال گذشته هزاران انسان بیگناه کشته شدند. زمانی که وقاحت و بی‌رحمی در کشتار انسانها نمایان‌تر از هر دوره‌ی دیگرست، تلخی بیشتر در وجود آدم می‌نشیند. آبان ۹۸ بسیاری از خبرگزاری‌ها اعلام کردند که بیش از هزار و پانصد تن از  ایرانیان در اعتراضات خیابانی در کمتر از یک‌ هفته بدست نظام جمهوری اسلامی کشته شدند. و این تنها بخشی از جنایات این چند ماه اخیر بوده است.

درد دارد. بیش از توانم درد می‌کشم و نمی‌دانم تا کی تحمل اینهمه شکنجه‌ی روحی را خواهم داشت.

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

مهدی خزعلی، چشمان نگرانی در انتظار بازگشت تو به خانه هستند

آقای خزعلی، حدود دو سال پیش بود که شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" خاطر شما را آزرده کرد. در همان زمان بود که دل من هم از حرفهای شما جریحه دار شد.وقتی در برنامه ی پارازیت سخنان شما را شنیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم و به نظرم رسید که دعوای شما با دولت به اصطلاح عام "بر سر لحاف ملّاست". گله گی داشتید که دولت شما را محدود می کند و اجازه نمی دهد آنگونه که در نظر شما پسندیده است کردار و رفتار کنید. برداشت من این بود که دغدغه ی شما ملت ایران نیست و اگر حکومت با شما همراه باشد مشکل شما چاره می شود و در این صورت دلخوری من از شما جای خودش خواهد ماند.
امروز نزدیک به چهل و نه روز است که شما در اعتصاب غذا به سر می برید و عکسهایی که از شما منتشر شده بیانگر صداقت حرف شماست. اینکه شما تا سرحد مرگ پای عقیده و خواسته تان هستید برای من واقعا تحسین برانگیز و شگفت آورست. هر لحظه با خودم می گویم چگونه شخصی بسان شما با برداشتی که من به اشتباه یا درست از شما دارم اینقدر به عهد خود با خودش وفادارست و برای آرمان خویش اینچنین عزم راسخی دارد اما من و امثال من زیر این اندازه فشار روحی و تضاد آرا با حکومت جور حاکم بر ایران حتی یک قدم هم در راستای هدفمون بر نمی داریم؟ چرا برای ما انقدر سخت است که برای رسیدن به آزادی که هر روز از نبودش دلشکسته و غمگین هستیم "دست به کاری زنیم که غصه سر آید"؟ شما به ما بگو چه انگیزه ای توانسته است شما را تا این حد محکم نگه دارد که حتی قید کاشانه، خانواده، جان و مال خود را بزنید؟
آقای خزعلی، با همه ی اختلافات عقیده ای که با شما دارم نمی توانم به از دست رفتن شما فکر کنم. نمی توانم حس همسر و فرزندان شما رو درک نکنم و برای تندرستی شما نگران نباشم. فقط می دانم که از دست رفتن شما هیچ کمکی به آینده ی وطنمان نمی کند جز اینکه این غم تا ابد در چشمان دوست دارانتون ماندگار خواهد شد.

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

تاریخ با همه ی تکرارش فراموش شدنی است

دوره ی دوم انتخابات ریاست جمهوری خاتمی بود و من هم مثل همه جوانهای هم دوره ی خودم تب سیاسی شدیدی داشتم.با اینکه خیانت خاتمی در واقعه 18 تیر رو دیده بودم اما هنوز پی به هدف اصلی این جریان نبرده بودم.گوشم هم به حرف هیچ کسی که مخالف من فکر می کرد بدهکار نبود.دایی ام ساعتها با من صحبت می کرد و از من می خواست که که یا وارد بازی سیاسی نشوم یا چشمانم را باز کنم و با فکر باز تصمیم بگیرم اما من در اوج جوانی، با سری پر باد تصور می کردم همه چیز را می دانم و راه نجات را پیدا کردم.کسانی که سالها از من بزرگتر و با تجربه تر بودند را قبول نداشتم. وقتی به من می گفتند که خاتمی با درخواست خاتمه به اعتراض چه ضربه ای به جنبش دانشجویی زد و چطور خون دانشجوها را پایمال کرد با عصبانیت می گفتم پس توقع داشتید چکار کند؟اجازه بدهد تا کسان بیشتری کشته شوند؟اینها رحم ندارند.خاتمی بهترین کار را کرد.بیشتر از این در حوزه ی اختیارات رئیس جمهور نیست! و پایان همه ی بحثها فقط یک اعصاب خط خطی برای مخالفان و حس خود همه چی دان بینی برای من بود.
سالها گذشت و همه ی ما با پوست و گوشت خودمان همه ی لحظه ها رو لمس کردیم و طعم تلخ ناامیدی را چشیدیم. با خودم عهد کردم که اگر خدا هم بیاید و کاندیدای ریاست جمهوری شود محال است که من باز فریب این رژیم سراسر دروغ و رذالت را بخورم.بذار حساب من از کسانی که با هر رایشون یک بله به جمهوری اسلامی می دهند جدا باشد.اینطور شد که هرگز انگشتم را برای رای جوهری نکردم.
حالا بعد از سالها نمی دانم چطور هنوز کسانی پیدا می شوند که متوجه نشده باشند که این سیاست جمهوری اسلامی است که هر زمان که جنبش دانشجویی و اپوزیسیون درحال قدرت گرفتن و انجام کارهای زیرپایه ای هستند بازی تکراری بد و بد تر را راه می اندازد و چنان از طریق رسانه ها و شایعات بازار گرمی درست می کند که زرنگ ترین و باهوش ترین آدمها رو هم فریب می دهد تا وارد بازی شوند.بازی خطرناکی که نتیجه اش شناسایی و ازبین بردن کسانی مثل منوچهر محمدی، غلامرضا مهاجری نژاد، حسن زارع زاده، عزت ابراهیم نژاد،فرشته علیزاده،سعید زینالی،احمد باطبی،امیر عباس فخرآور و خیلی های دیگر در سال 87 و مجید توکلی،احمد زید آبادی،شیوا نظرآهاری،شادی صدر،امیر جوادی فر،جعفر پناهی،سعید لیلاز و ... و... و ... در این دوره شد.که نام خیلی های دیگر حتی به گوش من هم نخورده است .این حکومت هرگاه احساس خطر جدی می کند با علم کردن یک مهره ی سوخته و به ظاهر مخالف، شور آزادی خواهی را در جامعه بیدار می کند و درست در هنگامی که هیچ کس انتظار ندارد همه را سرکوب می کند و با بی رحمی تمام ملت امیدوار را ناامید می کند و در همین حال کسانی که خطر جدی برای نظام هستند با فجیع ترین حالت ممکن سربه نیست می کنند و شقاوت را به حدی می رسانند که حتی پیکر پاک و بیجان آنها را هم بی حرمتی می کنند و حتی اجازه ی مراسم سوگواری هم به خانواده ی داغدار نمی دهند.
اینگونه ملتی را ناامید و سرخورده می کنند و با همین روش سی و دو سال بر ما حکومت کردند. تا کی ملت ایران باید فریب بخورند و مغلوب این تاکتیک تکراری بشوند؟چگونه می توان ملتی را از خواب بیدار کرد وقتی داروهای خواب آور از طریق هرگونه رسانه ای به بدنهای رنجور و بی حالشان تزریق می شود؟وقتی تمامی اطلاعاتی که در دسترس عده ای که جلودار یک جریان هستند همه فیلتر شده اند و اون فکری را که می خواهند از طریق سایتها، روزنامه ها، ماهواره ها و شایعات داغ در مغز انسانها می کارند جوری که با هیچ شوکی نمی توانی این سم را از بدنشان خارج کنی؟
از دوستانی که این مسئله را متوجه شده اند و سالهاست که با مغلوب خواب شدن مبارزه می کنند خواهش می کنم که فعالیت خودشان را روی اطلاع رسانی و بیداری مردم کنند و از فضای باز اینترنت برای نشان دادن راه نجات استفاده کنند.ترس و نگرانی من وقتی بیشتر می شود که هنوز کسانی هستند که می گویند در انتخابات بعدی محکم تر و دقیق تر رای می دهیم.برای کسانی است که منتظرند دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد به پایان برسد و دوباره سوار موج دیگری شوند.اگر امروز اینکار را نکنیم فردا مسلما دیر است.

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

آزادگی، جایی برای آموختن زندگی


امروز با کمال خوشحالی سایت دیگری را معرفی می کنم که با اولین لحظه ی ورودم احساس نزدیکی و راحتی کردم.طراحی سایت به سایت بالاترین که روزی خواب و خوراک را از من ربوده بود شباهت دارد و در عین حال به کاربرانش تعهد داده است که از خاموش کردن اندیشه ها خبری نباشد و هرکس با هر نگرشی اجازه دارد که در این سایت ثبت نام و فعالیت کند.
برای ورود به سایت آزادگی کلیک کنید
از صمیم قلب امیدوارم سایتهایی اینچنین آنقدر زیاد باشند که هیچ کس به خودش اجازه ی خود برتربینی و زورگویی ندهد و ارزش تمام افرادی که سعی در پرورش جامعه ی ایرانی را دارند حفظ شود و همیشه احترام متقابل، هم کاربران هم مدیریت سایت، حرف اول را در پیشبرد سایت بزند.

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

آغاز دوباره





امروز شنبه 18 دی ماه 1389 هست و من خیلی خوشحالم که سایت جدیدی به نام ریشه ها افتتاح شده است و بیشتر کاربران فعال و آزادی خواهی که از سایت بالاترین جدا شده و یا رانده شده بودند باز دور هم جمع می شوند و به راه گذشته ی خود ادامه می دهند.امیدوارم من هم بتوانم یکی از برگهای این نهال نورسته باشم و حقوقی که از همه ی ما در سایت بالاترین ضایع شده بود این سایت به ما باز گرداند و تا پا گرفتن درخت آزادی، خاک و آب و هوا را از ما دریغ نکند.
عضو کوچکی از خانواده ی بزرگ ایران

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

بالاترین این روزها



چندروزی است که مدیران سایت بالاترین قانون جدیدی درباره ی سیاست های جدید بالاترین اتخاذ کرده است و این هم نتیجه ی حذف لینکهای مبنی بر توهین به مقدسات! است.این شما و این سایت پرمحتوا و چندصدایی و بیطرف بالاترین!!!
لطفا به بهترین لینکهای امروز توجه کنید.یعنی در این چند روز هیچ اتفاق دیگری جز پیام دادن موسوی نیفتاده است؟هیچ چیزی راجع به پناهجویان ایرانی در یونان جالب توجه و مهم نبود؟در هیچ جای دنیا هیچ اتفاق مهمی نیفتاده است؟یعنی سایت بالاترین تنها متعلق به هواداران افراطی موسوی است؟واقعا جای تاسف دارد.
به نظر من بالاترین این روزها از یک فاروم دسته چندم دوستیابی هم بی محتوا تر شده است.چرا؟خفه کردن صدای مخالفان خیلی حس خوبی دارد،نه؟همون کاری که دیکتاتوری اسلامی خیلی دوست دارد و لذت می برد.فقط متعجبم شما که اسلحه ندارید تا این حد زورگو و متحجرید چرا از دولت ایران گله دارید؟اگر قدرت دست شما باشد تک تک هرچه متفاوت اندیش است نابود خواهید کرد.
تا ما الفبای دموکراسی را یاد بگیریم دنیا هزار سال از ما فاصله خواهد گرفت.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

درد دلی با دشمنان کمر بسته‌ی نیک‌آهنگ‌ها

دیر وقتی است که نیک‌آهنگ کوثر تبدیل به شخصیتی جنجالی میان کاربران مجازی اینترنت شده است و عده ای سخت مشغول سیاه کردن چهره ی اجتماعی او و عده ای هم به حمایت از او (که به عقیده ی من نه خود او بلکه به عقایدش که بازتاب عقاید ونظرات خودشان نیز هست)هستند. اکثر ما مردم ایران قدرت نگه داشتن مرز میانی رو نداریم.اغلب یا به شدت موافق مسئله ای هستیم یا مخالف سرسخت.روزی چنان از کسی بت می‌سازیم که گویا خدایی که می‌گویند خالق همه ی ماست هم توانایی مقابله با بت دست‌ساز ما را ندارد و روزی چنان بر سرش فرود می اییم که انگار مسبب تمام بدبختی‌ها و سیاه‌روزی‌های ما بوده و با از میان رفتنش به همان بهشت برین وعده داده شده می‌رسیم. و عجیبتر از همه اینکه تک‌تک ما از این فقدان فرهنگی باخبریم و خوب می‌دانیم که این ضعف بزرگ ما سبب تمام مصائب ماست اما مایه‌ی حیرت است که هرگز سعی در تصحیح خودمان نداریم و تنها آینه‌ی دیگرانیم و نابینای خودمان.
به گمان من نیک‌آهنگ سعی دارد از پیش‌آمدن فاجعه ی انقلاب 57 دیگری جلوگیری کند که اگر آن‌زمان مثل امروز دنیای وسیع اطلاعات در اختیار مردم بود شاید هرگز این انقلاب پیش نمی‌آمد و ما کم‌کم راه دموکراسی رو یاد می‌گرفتیم. اگر مردم آن‌زمان از افکار هولناک و جنایتکارانه ی موجود شریری به نام خمینی آگاه بودند و کتاب ننگین رساله اش در دسترس همه ی مردم بود و مجبور بودند این اراجیف رو مطالعه! کنند من باور نمی کنم که باز هم دنباله روی او می شدند.به یاد دارم که اگر اسم خمینی را بدون امام می‌بردی احساس گناه گریبانت را رها نمی کرد.مردم جوانها و نوجوانهایشان را به حساب حرف این انسان نمای جانی جلوی بمب و گلوله می فرستادند و بعد از کشته شدنشان لباس سفید می‌پوشیدند و گریه نمی‌کردند که مبادا دشمن شاد شوند و نسبت به این لطف الهی بی‌مهری کرده باشند.
تا قبل از این فریدون فرخزاد به عنوان یک منحرف دلقک معروف بود که خیلی از مردم از آوردن نامش هم مشمئز می شدند و امروز که مردم با پوست و گوشت و جانشان درد را لمس کردند متوجه شدند چقدر این انسان شریف، وطن‌پرست و آزاداندیش بود و جانش را پای شرفش گذاشت و همانطور که خودش گفته بود " من برای تو می رقصم اما به وقتش سینه م رو هم سپر گلوله می کنم" غرق در خون شد اما با سری افراشته خوابید.
قصد من مقایسه ی نیک‌اهنگ با بزرگمردی مثل او نیست.چیزی که می خواهم بگویم این است که اعمال خامنه ای، احمدی نژاد، جنتی و... برای همه عریان شده است و غیر از این تمام مخالفان درباره‌ی آنها می نویسند. اما موسوی و کروبی که بهانه ای برای حذف احمدی نژاد بودند امروز قهرمان ملی شدند و عده ای می‌خواهند خمینی دیگری برای خودشان بسازند و اورا پرستش کنند و دیگران را نیز وادار به اطاعت کنند.درست مثل اوایل انقلاب که هر کسی در هر برحه از زمان خواست حرفی بزند علم دشمن دشمن را بنا کردند و با طولانی کردن جنگ صدای همه ی مخالفان را خاموش کردند حالا دوباره می خواهند همان بازی را اجرا کنند که ساکت!الان وقت حرف زدن نیست.پس کی وقتش است؟تا کی ما باید از یک سوراخ گزیده شویم؟چرا در میهمانی حکومتی خوش رقصی می کنید؟نیک آهنگ هم یکی مثل ماست.فقط نقاشی می کشد و مطلب می نویسد اما یک شهروند معمولی است و فکر نمی کنم به اندازه ی آقایون موظف به پاسخگویی جنایات سال 67 باشد.او همانقدر مسئول است که تک‌تک پدر مادرهای ما.تمام کسانی که این همه سال سرکوب شدند و دم بر نیاوردند.همه ی کسانی که31 سال پیش رای آری در صندوق آرای جمهوری اسلامی انداختند.همانهایی که 13 سال پیش فریب خاتمی را خوردند و فکر کردند می‌توان در لجنزار نظام فاسد گل ارکیده پرورش بدهند.
اگر من امروز از نیک‌اهنگ و قلمش دفاع می کنم چون فریاد در گلو خفته ی من را بازگو می کند. موسوی و کروبی همان شاخ و برگهای درخت نظام هستند که روزی دلیل زنده ماندن این نهال بودند و امروز برای قدرت گرفتن ریشه باید هرس شوند.بودن یا نبودنش برای ما که این بار سنگین را به دوش می کشیم تفاوت چندانی ندارند اما برای نظام حکم رویش دوباره دارند.سی سال گذشت و هنوز متوجه نشدید که این حکومت خیلی ترفندهای کثیف دارد تا زنده بماند.
از انتخابات آخر ایران یک سال و اندی گذشت و با این همه هزینه که دادیم چه بدست آوردیم؟مادر سهراب و ندا چه موفقیتی به دست آوردند که باید سپاسگزار موسوی و کروبی باشند؟می گوئید دنیا ایرن را با جنبش سبز شناخت.این چه شناختی است که اینگونه عرصه را به مردم ایران تنگ کرده اند؟احمدی نژاد که حتی صندلی های حاضر در کنفرانس هم تاب شنیدن اراجیش را ندارند آزاد و راحت به هرجای دنیا سفر می کند ولی آن شهروند ایرانی که مچ بند سبز بست و به خیابان رفت تا صدایش به گوش دنیا برسد برای گرفتن ویزا هزار توهین و تحقیر می شود و در اخر با یک مهر قرمز روانه ی خانه می شود.همان دنیایی که با تحریم هایش کمر مردم ایران را می شکند.همان دنیایی که در یونانش هموطنان ما را با لب دوخته بدون پشتیبانی رها کرده اند تا به حال خود بمیرند.دنیای فراموشکاری که از ندا فقط به زیبایی و جوانی از دست رفته اش نگاه می کند نه به امید زندگی ناتمامش.حتی یک قدم هم به چیزی که فکر می کردید نزدیک نشدیم و در بدبختی و فلاکت دست و پا می زنیم اما هنوز هم شمشیر زبانتان را به روی مسئولین این فجایا بستید و به هموطنانتان می تازید.هموطنی که می توانست حق این را داشته باشد که در کشور خودش در کنار خانواده ی خودش به حرفه ی مورد علاقه ی خودش مشغول باشد.